دارم یاد میگیرم زندگی کنم
يكشنبه, ۷ شهریور ۱۳۹۵، ۱۰:۳۱ ب.ظ
بسم الله الرحمن الرحیم
افطار کردم.
اگه گفتید چی؟
فلافل.
هلاک شدم تا درست کردم.
تشنه شدم بد جور.اما خب می ارزید.
الانم جون ندارم دیگه.
با این دهن روزه یه دفعه چه چیزایی میزنه به سرم؟!
چند روزه دارم به این فکر میکنم که زندگیم هر چی بود خوب یا بد تمام شد.
الان مدتهاست دارم توی فصل دوم زندگی میکنم.
حدود دو سال و شاید بیشتر زندگیم رو ورق زدم و کنکاش کردم تا گذشته رو عبرتی کنم برای آینده.
اما الان دو سال از آینده م هم اومد و رفت و تبدیل شد به گذشته.
دیگه تمام.
باید برنامه ریزی کنم برای بقیه عمری که از من باقی مونده.
شاید یک روز و شاید خیلی بیشتر.
مهم نیست چه قدر زندگی کنم مهم اینه که همین حالا درست زندگی کنم.
با پیشرفت بی گناه.
دیگه فهمیدم هر کسی سرنوشتی داره.بهتره با خدا بر سر قسمت چونه نزنم.
بهتره راضی بود به رضای خدا.
دلم آرامش میخواست که انگار خدا به یک باره برام رقم زد.
چی شد؟خودمم نفهمیدم.
فقط یک دفعه فهمیدم آرامش نصیبم شده.
این غیر از لطف خداست؟
من که میگم نه.
بازم شکرت خدا.همین...
۹۵/۰۶/۰۷